بابا امروز صبح زود ساعت 4 رسیده و من هنوز ندیدمش.مشخص، مبرهن و پر واضحه که من مستقیم میرم خونه مامانم اینا و همه سوغاتیمو ور میدارم میگیرم تو بغلم و میدوم میام خونه:))
من بچه بدیم.دیشب افطاری دعوت بودیم و خب من شام نپختم به قدری هم خسته و داغون بودم که تا رسیدم خونه خوابم برد و نزدیک بود دیر برسیم به افطاری.خلاصه که شام نپختم و غذا هم غذای خونگی فقط فسنجون داشتم تو فریزر که بابام به خاطر سوزش معدش اذیت میشه بخوردش، منم یه دست چلوکباب کوبیده که تو فریزر داشتیما بردم براش گذاشتم تو یخچال که امروز بی ناهار نباشه ولی خععععلی وجدان درد دارم به خاطر اینکارم1- اینکه بابابم اصلا کباب کوبیده دوست نداره2- اینکه اینکار یه جور بی احترامی بود....کاش یکی دلداریم بده...
دیروز به قدری سرکارم سرم شلوغ بود که دیگه آخر وقت کاری میخزیدم سمت سرویس...به زور خودمو از پله های سرویس کشوندم بالا و پرت کردم یه گوشه...تو این ذل گرما اینا هم کولر که ندارن بنابراین ما از باد داغ بیرون مستفیذ میشیم...دیروز از تبصره 1 لیوان آب استفاده کردم ...کسی نیست اینجا منو بزنه بس که تو زندگی به خودم آوانس میدم؟؟؟روزه میگیرم آب هم میخورم!!!!بابام بعد 1ماه با 1 چمدون سوغاتی میاد و من کباب فریزری براش میذارم....من خیلی ناجورم انگار انگار زیادی خودم رو دوست دارم
40 دقیقه دیگه تعطیل میشیم و من میرم که یه آخر هفته خوب کنار سریالهای دوست داشتنی GAMES OF THRONES و DESPERATE HOUSEWIVES داشته باشم....
به شما هم خوش بگذره