تنبل درون

از صبح کله سحر دویدم تا خود الان...حتی تا الان به مدت نیم ثانیه هم کانکت نشدم...دیگه الان طاقت نیاوردم گفتم بپرم بنویسم که کار واجب تر از این ندارم فعلانیشخند

خوب جونم بگه براتون که پریروز از مدیر باشگاهمون رسیدم روزای فرد هم هستن یا نه که گفت شاید بیام و در مغازه رو باز کنمبه من زنگ بزن و اگه خواستی بیای قبل اومدن بم زنگ بزن...منم دیروز تا رسیدم خونه تنبل درونم هیجانی شده بود و هی میگفت دراز بکش، دراز بکش...استراحت کن منم اومدم پای تی وی لمیدم و نصف پیمانه سالاد ماکارونی واسه خودم کشیدم و شروع کردم به خوردن و دیدن سریال...تا اینکه دیدم موبایلم زنگ میخوره و از باشگاهه جواب ندادم...باز رنگ خورد بازم تنبل درونم گفت جواب نده ولش کن و منم دیدم این تنبل که به جز من کسیو نداره که به حرفش گوش بده اگه منم گوش ندم ممکنه سرخورده و معتاد شده باز جواب ندادم.تا اینکه با زنگ سوم وجدان خفتم بیدار شد و گفت بابااااا شاید این خانومه کارش تموم شده میخواد بره میخواد ببینه میری یا نه!!! خلاصه که ورداشتم و گفتم خانوم عرب جان من شاید امروز نیام...اونم گفت نگران عزیزم من امروز عصر فقط به خاطر شما اومدم کرکره رو دادم بالا خیال باطل و اینطور شد که توفیق اجباری دویدن به جای لمیدن حاصل شد و رفتم یه 20 دقیقه ای دویدم و دیگه برگشتم خونه

ورزششششش بچهها چیز خیلی خوبیه..منی که خسته از راه رسیده بودم و در حالت افقی حتی حال تلفن جواب دادن نداشتم وقتی بعد 20 دقیقه دویدن برگشتم اول پریدم تو حموم...بعد خونمون که به خاطر امتحانای رضا در حال انفجار و پکیدن بودو کردم دستههههه گل. به جون خودم...انگار خونه منتظر بود مهمون برسه براش. بعد 2تا تیکه جوجه خوردم و نشستم پای سریال و واسه امتحان اداره استاندارد هم شروع کردم به خوندن جزوه...تنبل درون کوچ کرده بود و رفته بود.

تازشم با خواهری هم حرف زدم.رفته بود کاسکو و منم بش گفتم هرچیو که الان داری میبینی بم بگو ببینم کدوماشو میخوام.و بعضا از اونهایی هم که میخوام و دارم سفارش میدم عکس بگیر بفرست ببینم مورد پسندم واقع میشه یا نه نیشخند تا الان بش 10 جفت جوراب ، یه پرایمر، یه بادی اسپلش و لوسیون ویکتوریا سیکرت سفارش دادم. که وقتی برسن حتما عکس میذارم براتون.

رضا دیوز زودتر رفته بود سرکار که با مدیرا حرف بزنه ببینه میتونه روزکار شه یا نه.7ساله کارش شیفتیه.خسته شده دیگه بیچاره.منم البته از عصرا تنها موندن و جمعه و رئز تعطیل نداشتنش خسته شدم.البته عادت کردم و سعی میکنم نکات مثبت این وضع رو هم ببینم.به هرحال اینجوری من تایم مجردی هم دارم و راحت میرم پیش دوستام وقتایی که نیست و یا سریال هایی که دوست دارم و میبینم و کلا من آدمی هستم که دوست دارم بعضی وقتا تنها باشم ولی مثلا اینکه روزای تعطیل من اون سرکاره و هیچ برنامه سفر و تفریحات نمیتونیم با خیال راحت بچینیم خیلی زوره...دعا کنین که بشه و شوهر منم از عصر کاری و شب کاری خلاص شه و زندگی ما هم بعد 4 سال یه نظمی بگیره خیال باطل

فعلا....

شاید بازم بیامووودوست دارم براتون عکس بذارم ولی رو کامپیوتر اینجا خیلی عکس ندارم.حالا تا ببینم چیزی پیدا میشه یا نه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.