ضدحال

دیروز تا رسیدم خونه یه ذره ولو شدم و رو تخت و با یکی از هم دانشگاهی هام چتیدم و هر چی سعی کردم احساس خستگی کنم نکردم و خلاصه که وقت باشگاه شد...هر چی هم التماس به تنبل درونم کردم که بیا و منو وسوسه کن و از شر باشگاه رفتن نجات بده نیومد که نیومد.قهر خلاصه لباسا رو برداشتم و جهت روحیه دهی به خودم یه آرایش تند و تیزم کردم و مانتو شلوار مشکی و شال قرمززززمم پوشیدم و رفتم باشگاه.یه بطری آب هم بردم که اگه تشنه شدم طبق فتوای خودم فقط در حد رقیق شدن خون و پیشگیری از سکته آب بخورم...

خلاصه که یه ورزش بی حال و جون هم کردم و آب هم نخوردم و خوشحال و مسرت بخش برگشتم خونه و سر راهم یذره زولوبیا و بامیه خریدم....جالب که نه تشنه بودم نه گرسنه.

رضا هم شب نمیومد خونه، مونده بود خوابگاه که واسه امتحان امروزشون با بچه ها درس بخونن.یول منم که کلا بی عار شدم تو این مسائل...

رفتم خونه شیر داغ کردم واسه خودم و یه چایی هم گذاشتم و تا اذان شد خودمو بستم به چای و شیر...البته سهمیه زولوبیا بامیه ای هم که میخواستم بخورمو گذاشتم تو پیش دست و گفتم سحر تا آخر امشب حق داری همینقدر بخوری...خلاصه اونقدر شیر و چای و نوشیدنی خوردم که دیدم اصلا دلم شام نمیخواد...یذره فیلم دیدم و کتاب  خوندم و با مامان اینا حرف زدم و سفارشامو دادم که بابا که انشالله 3 شنبه راه بیافته و 4 شنبه برسه نصفی از سوغاتیارو برام بیاره که من جزء منتظرانم!!!

نمیدونم چه حس مسخره امتفکریه...باورتون میشه من ترجیح میدم مثلا سوغاتی بگیرم تا اینکه برم مثلا چین!!یا الان که مامانم اینا امریکان اونقدری که سوغاتیاشون خوشحالم میکنه اونجا بودن خوشحالم نمیکنه

البته شایدم چون دستم به گوشت نمیرسه اینو میگم...نمیدونم

راستی دیروز رفتم به کارمند اداریمون گفتم یه نامه اشتغال به کار میخوام واسه سفارت بلژیک...که اگه خدا بخواد تابستون یه سر برم پیش آذین و یه اروپا گردی بکنیم(البتتتتته اگه ویزا بدنمژه) بعد به قدری مطمئن بودم که راحت نامه رو میگیرم که تصمیم داشتم حتی الکی واسه رضا هم بگیرم نامه چون دردسر محل کار من کمتر از اداره اوناس.شرکتشون خیلی بزرگه و قوانینشون به مراتب سفت و سخت تر از ماست ...خلاصه که کارمند اداری نامه رو زد و برده بود بده به اداری که جناب مدیرعامل گفته این چیه!!! اصلا همچین نامه ای نمیشه بدین و ایشون مرخصی چقدر داره که میخواد بره بلژیک....منم غمگین شدم.حالا مدیرمو واسطه کردم بره حرف بزنه. گفتم بابا کی مرخصی خواست.من نامه اشتغال به کار میخوام که ترجمه کنم و فقط بگم من کارمند و بر میگردم و این حرفا...خلاصه که ضد حال بدی خوردم

بازم میام و براتون تند تند حرف میزنم فعلا اینو پست کم تا بعدش حرفای جالبتری یادم بیاد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.