دل مشغولی

خوب چند روز تعطیل بودیم و بدنمون به کار کردن عادت نداره صبح شنبه ای...

امیدوارم خوش گذشته باشه ولی واسه من که فقط به خواب و هوله رفتن و دیدن سریال housewived گذشت...البته همینم خوب بود.

9 روز دیگه مامان اینا میان و پارت اول مسافرمونم که دایی و زن دایی و 2 قلوهای خنده دارشون هستن دیروز رسیدن تهران و من بعد 5 سال داییمو میبینم...

این اولین خبرهای خوب

دومیش اینکه 2کیلو و نیم لاغر شدم و من الان یه آدم 58 کیلویی هستم که خوشحاله

سومین خبر که هنوز نه خوبه نه بد این که یه موقعیت کاری پیش اومده تو شرکت رضا اینا که یه احتمال 30 درصدی یا شایدم 50 درصدی وجود داره که روزکار شه...دعا کنین بچه ها...زندگی ماهم یه نظمی بگیره.البته حقوقش مقداری کمتر میشه ولی به نظرم سلامتیش و نظم و روال عادی گرفتن زندگیمون به همه ایناش میچربه...دعا کنین برامون که هرچی خیره هموم بشه و خیر هم تو این باشه

واقعا خیلی ذهنم درگیرشه.مخصوصا که با اوضاع نا به سامان شرکتمون اون آقای دکتری که گفتم رئیسم بود و اینا هم میخواد واسه همون موقعیت شغلی شرکت رضا اینا اقدام کنه و از اونجا که مدرکش دکتراس و تو وزیر وزرا هم پارتی داره( سنی نداره ها، متولد 64 ه همسن منه) میترسم یهو بپره موقعیتو بگیره

دیگه اینکه براتون بگم 5 شنبه ما افطاری دعوت بودیم خونه دایی رضا. خب صبحش رفتم کادو بگیرم.معمولن هم ظرفی چیزی میگیرم.برنامه داشتم واسه خودم  هم کلی خرید کنم.شلوار مشکی کتون تا قوزک پا چسبون میخواستم.ظرف در دار واسه بسته بندی غذا، کاسه شیشه ای، لیوان...کلی چیز و دریغ از یدونش که خریده باشم.اصلا چیزی که دوس داشته باشم گیرم نیومد.بعد دیشب رفتیم هایپر گفتم خرید میکنم روحیم عوض شه یعنی بازم دریغ از یه پوست تخمه....نپسندیدم. به رضا میگم من نگران خودمما خیلی وقته خرید نکردم اعصابم خورده...میگه خوب بخر هرچی میخوای...میگم خوب مشکل همینه که چیزی نمیخوام واسه همین نگرانم

ببخشید بچه ها خیلی پخش و پلا نوشتم ولی خیلی ذهنم درگیره.هرکی این پستو خوند واسه اون مورد دعا کنه و اگه وب داره ممنون میشم این پستمو لینک کنه تا خواننده هاشم بخونن و اونا هم واسم دعا و انرژیهای مثبتشون برسه

بازم میام

مواظب خودتون باشین

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.