دو راهی

سلام به دوستای خوبم

منکه حال عمومیم زیاد خوب نیست...به زور قرص و داروهای گیاهی روزی چند ساعتی سعی میکنم سرپا باشم.دیروز و امروز رو مرخصی بدون حقوق گرفتم موتدم مقداری خواهر بازی کردم و یذره هم استراحت کردم تا انرژی واسه 2روز آخر هفته جمع کنم.حالا فردا احتمالا یه سری صحبتای اساسی قرار باشه سر کار با جناب قائم مقام بکنیم راجع به آینده شغلیم ...اونا نگرانن که من بعدش نیام و خوب منم از طرف اونا تضمینی ندارم که بعدش 100 درصد برگردم.حالا فردا قراره قول و قرارامونو بذاریم به امید خدا...گرچه حقییتشو بخواین....من از بیکار موندن و تو خونه بودن میترسم...از اینکه دستم تو جیب خودم نباشه...از اینکه....ولی حس میکنم تا وقتیکه کارمو ول نکنم..تا وقتی که رضا حس نکنه اونه که باید به فکر مسائل مالی این زندگی باشه هیچ وقت به خودش نمیاد...

4ساله میگه میخوام یه کاری در کنار کارم شروع کنم.منم مدام بش پیشنهاد میدم.از تجربه اطرافیانم میگم شاید بش ایده بده ولی هنوز قدم از قدم بر نداشته...فوق هم رفت خوند.این بهانشم تموم شد...9 تومن خرج فوق خوندن ایشون..من اصلا درک نمیکنم...ناراحتم خوب.چرا به فکر نیست!؟چرا نمیفهمه باید یه تکونی بده به خودش!چیکار باید بکنم من؟خواسته هامو همیشه مطابق با وضعیت و موقعیتش مطرح کردم یا ازش گذ شتم که بش فشار نیاد..خوب شاید این کار اشتباهی بوده..نمیدونم.واقعا دیگه نمیدونم باید چی کار کنم.

خوب به لطف خدا اون مساله ای که گفتم مربوط به خواهرمه حل شد....از تموم کسایی که دعا کردن ممنونم...

امشب اومده بودم راجع به دختر و پسر بودن بچه حرف بزنم ولی نگاهم که به صفحه کلیده حالمو یذره بد میکنه الانم 12 و نیمه فردا صبح باید برم سر کار...شاید فردا یه پست در این باره بذارم

مواظب خودتون باشید و دعا کنین تا این حال من خوب بشه...دیگه از بی حالی  حال بدی خسته شدم...

تا فردا

شب همتون خوش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.