مذهبیات من

نه فقط من که فکر میکنم همه ما (حداقل همه ما دخترا) تو سنین راهنمایی خیلی مومن تر از شاید همه دیگه زندگیمونیم. یه جو خاصی داره اون سن...حس بزرگ شدن داری.حس میکنی خیلی ویژه ای و کلا اعتقادات آدم گرچه خیلی ابتدایی و خام و جوگیرانس ولی خاطراتی که میسازن هم خیلی قشنگه...

تو کل زندگیم شاید فقط وقتی به سن تکلیف رسیدم به مدت 2، 3 ماه نماز خوندم.

چندبار نمره انضباط پایین به خاطر نرفتن به نماز جماعت مدرسه گرفتم و خوب خدا رو شکر میکنم که تو زندگیم هرچی هم که عیب داشتم هیچ وقت آدم متظاهری نبودم.حتی تو سنین بچگی و خنگولی J

روزه رو یادم نیست کی گرفتم ولی یادمه سحر بیدار شدنو خیلی دوست داشتم.با اینکه مثل ملخ بودم و کلا از خوردن بیزار بودم ولی بیدار شدن نصفه شبارو دوست داشتم!!!( نمیدونستم روزهایی در راهه که هر صبح نصف شب لازم باشه از خواب بیدار شم که برم سرکار) و بعدش دعای سحر...بچه بودم خوب تا دم اذان سرم زیر شیر آب بود که مبادا تشنه بشم. اونقدر آب مبخوردم که حالت تهوع میگرفتم...و افطارا هم که ربنای شجریان....

نمیدونم از کی شد که قید روزه گرفتم هم زدم. به خاطر درس و دانشگاه و امتحان و بعدشم ساعتهای زیاد کار و سرویسهایی که توشون بخار پز میشیم...

روزه نمیگرفتم ولی حتما دم اذان مغرب که میشد میزدم دعای اسماء الحسنی رو به همراه اذان موذن زاده گوش بدم...ربنا هم که گوش دادنش از تلویزیون یه جورایی آرزو شده...

خلاصه با اینکه روزه نمیگرفتم ولی کم خوری میکردم و مراسم افطار هم چه از گوش دادن اذان چه از خوردن شیر داغ و زولوبیا رو اجرا میکردم.

امسال ولی دو روز اول ماه رمضونو که میشد 5شنبه و جمعه روزه گرفتم و البته که همچنان نماز نمیخونم( کلا من واسه خودم یه مرجع تقلیدم که قوانین خودمو دارم و کاملا هم اعتقاد دارم که تمام عباداتم هرچند هم کمه  ولی مورد قبوله و هیچ مانعی نداره اگه یه وقت خیلی احساس نیاز کردی که نماز بخونی هیچ اشکالی نداره اگه لاک داشته باشی و یا اگه روزه ای و خواستی بری باشگاه مجازی آب بخوری البته تا جایی که فقط وسط ورزش حالت بد نشه) میدونم خیلیا با نظرات من موافق نیستن ولی خوب من نظرمو به کسی تحمیل نکردم و خوشبختانه این سبک تفکر من به کسی آزار نمیرسونه

اصلا من چرا شروع کردم به نوشتن؟؟ دیشب خیلی کم و بد خوابیدم.1 خوابیدم تا 4و نیم و این وسط خواب باحالی دیدم.

پست قبلی من راجع به اولین و خاص ترین و پاک ترین احساسم بودم و خوب گفتم که 11 سال ازش گذشته و واقعا هم بش زیاد فکر نمیکنم. خودتون میدونین دیگه آدم اینقدر درگیری روزمره داره که خیلی دیر به دیر یاد گذشته هاش میافته...

خلاصه که ما دیشب خواب ایشونو دیدیم...به همون صورت که یه گوشه وایسه و هیچی نگه...تو خوابم هم با آذین داشتم رد میشدم از کنارش حالا هی آذینو نیشگون میگیرم که آذینی...اینه خیکی جون...اونم هی دوزاریش نمیافته...هی میخواستم بش یه جوری آمار بدم که اون بابا خودش نفهمه...اینم که خنگول بازی در میاورد...خلاصه که باحال بود...

اگه شد بازم میام...فعلا مواظب خودتون باشید

تنبل درون

از صبح کله سحر دویدم تا خود الان...حتی تا الان به مدت نیم ثانیه هم کانکت نشدم...دیگه الان طاقت نیاوردم گفتم بپرم بنویسم که کار واجب تر از این ندارم فعلانیشخند

خوب جونم بگه براتون که پریروز از مدیر باشگاهمون رسیدم روزای فرد هم هستن یا نه که گفت شاید بیام و در مغازه رو باز کنمبه من زنگ بزن و اگه خواستی بیای قبل اومدن بم زنگ بزن...منم دیروز تا رسیدم خونه تنبل درونم هیجانی شده بود و هی میگفت دراز بکش، دراز بکش...استراحت کن منم اومدم پای تی وی لمیدم و نصف پیمانه سالاد ماکارونی واسه خودم کشیدم و شروع کردم به خوردن و دیدن سریال...تا اینکه دیدم موبایلم زنگ میخوره و از باشگاهه جواب ندادم...باز رنگ خورد بازم تنبل درونم گفت جواب نده ولش کن و منم دیدم این تنبل که به جز من کسیو نداره که به حرفش گوش بده اگه منم گوش ندم ممکنه سرخورده و معتاد شده باز جواب ندادم.تا اینکه با زنگ سوم وجدان خفتم بیدار شد و گفت بابااااا شاید این خانومه کارش تموم شده میخواد بره میخواد ببینه میری یا نه!!! خلاصه که ورداشتم و گفتم خانوم عرب جان من شاید امروز نیام...اونم گفت نگران عزیزم من امروز عصر فقط به خاطر شما اومدم کرکره رو دادم بالا خیال باطل و اینطور شد که توفیق اجباری دویدن به جای لمیدن حاصل شد و رفتم یه 20 دقیقه ای دویدم و دیگه برگشتم خونه

ورزششششش بچهها چیز خیلی خوبیه..منی که خسته از راه رسیده بودم و در حالت افقی حتی حال تلفن جواب دادن نداشتم وقتی بعد 20 دقیقه دویدن برگشتم اول پریدم تو حموم...بعد خونمون که به خاطر امتحانای رضا در حال انفجار و پکیدن بودو کردم دستههههه گل. به جون خودم...انگار خونه منتظر بود مهمون برسه براش. بعد 2تا تیکه جوجه خوردم و نشستم پای سریال و واسه امتحان اداره استاندارد هم شروع کردم به خوندن جزوه...تنبل درون کوچ کرده بود و رفته بود.

تازشم با خواهری هم حرف زدم.رفته بود کاسکو و منم بش گفتم هرچیو که الان داری میبینی بم بگو ببینم کدوماشو میخوام.و بعضا از اونهایی هم که میخوام و دارم سفارش میدم عکس بگیر بفرست ببینم مورد پسندم واقع میشه یا نه نیشخند تا الان بش 10 جفت جوراب ، یه پرایمر، یه بادی اسپلش و لوسیون ویکتوریا سیکرت سفارش دادم. که وقتی برسن حتما عکس میذارم براتون.

رضا دیوز زودتر رفته بود سرکار که با مدیرا حرف بزنه ببینه میتونه روزکار شه یا نه.7ساله کارش شیفتیه.خسته شده دیگه بیچاره.منم البته از عصرا تنها موندن و جمعه و رئز تعطیل نداشتنش خسته شدم.البته عادت کردم و سعی میکنم نکات مثبت این وضع رو هم ببینم.به هرحال اینجوری من تایم مجردی هم دارم و راحت میرم پیش دوستام وقتایی که نیست و یا سریال هایی که دوست دارم و میبینم و کلا من آدمی هستم که دوست دارم بعضی وقتا تنها باشم ولی مثلا اینکه روزای تعطیل من اون سرکاره و هیچ برنامه سفر و تفریحات نمیتونیم با خیال راحت بچینیم خیلی زوره...دعا کنین که بشه و شوهر منم از عصر کاری و شب کاری خلاص شه و زندگی ما هم بعد 4 سال یه نظمی بگیره خیال باطل

فعلا....

شاید بازم بیامووودوست دارم براتون عکس بذارم ولی رو کامپیوتر اینجا خیلی عکس ندارم.حالا تا ببینم چیزی پیدا میشه یا نه

میز کار

اومدم زودی یه عکس بذارم براتون و برم 

اینی که میبینین میز کار منه. گفتم تا تازه تمیزش کردن و مرتبه یه عکس خوشگل ازش بگیرم.همکارای عزیز و مهربون هم لطف کردن از باغهاشون چاقاله و گل محمدی آوردن.

واقعا داشتن همکار خوب نعمت بزرگیه.بازم میام فعلا گفتم یه عکس بذارم دور همی شاد شیم

یکشنبه ظهرتون خوش...

ورزشکاران...دلاوران

هرچی نوشته بودم پریییییید خب آخه چرااااا :(

 

امروز بعد از کلی وقت که شرکت عملا بیکار بود...یا فی الواقع آزمایشگاه مکرمه بیکار بود، تعدادی تست به آزمایشگاه ارسال شد و بنده اون حس نکبت و انگل بودن و با احساس مفید بودن جایگزینش کردم.

در حال حاضر مشغول انجام وظایف محوله برای تعیین بودجه براساس برنامه های خودم در سال 94 هستم البته که در کنار وبگردی و خوندن دوستای عزیزم

یکی از بچه های خط پاشده با یه فلاکس صورتی اومده آزمایشگاه و میگه خانوم مهندس براتون چایی آوردم :) چایی زعفرونی با زعفرون اضافه برای حال دادن به ماااا :)

منم که از خوشحالی بال در آوردم.کسایی که تو شرکتهای بسته و جو سنگین کار کرده باشن میفهمن چه موهبتیه داشتن همکارهای به غایت مهربون. جای قبلی که کار میکردم مزایای خوبی داشت.مثلا روز زن نیم سکه میدادن بهمون و به مناسبتهای دیگه هم همیشه کارت هدیه ها به مبالغ خوشحال کننده ولی جوش به قدری سنگین بود که هیشکی چشم نداشت بغل دستیشو نگاه کنه...اینجا اما از اون حال دادنها خبری نیست اماااا از این حال دادنهایی که بتون گفتم تا دلت بخواد...یه روز یکی برات از باغشون سیب میچینه میاره...آبدارچی یه واحد دیگه زنگ میزنه که فلانی چای دارچین دم کردم بیا تا تازه دمه،یا برات اختصاصی ماست و پونه درست میکنه....ولی جای قبلی یه بار رءیس تحقیق و توسعمون بله رئیس...به جناب آبدارچی فرمودن چرا قوریو نمیشوری ماهی یه بار و همش چای دم میکنی تو اون کثیفه داد کشیدن جناب آبدارچی که هرکی ناراحته چای نخوره :/

بگذریم.... روز زنو میگفتم .شرکت محترممون به روی مبارکش نیاورد که روز زنی در کار بوده و منم پررووووو صب چند بار پشت در اتاق مدیر عامل با ولوووم بالا به کلیه همکارا اعم از خدمه، منشی، مدیر اداری ...بقال ...چقال  و هرکی راه رفت روز زنو تبریک گفتم بلکه جناب مدیرعامل کمی شرمنده بشه و بیاد بگه دخترم منم الان میگم بتون یه مبلغ ناچیزی هدیه بدن بلکه دست از سر کچلم برداری ولی هنوز که هنوزه افاقه نکرده

 

** اصلا اینجارو کسی میخونه ؟؟؟

*** سال تموم شد و هنوز برنامه اهداف سال 94م تکمیل نشده....آهای اگه کسی اینجارو میخونه بیاد به من مشاوره فکری بده

دیگه انگل نیستم

هرچی نوشته بودم پریییییید خب آخه چرااااا :(

 

امروز بعد از کلی وقت که شرکت عملا بیکار بود...یا فی الواقع آزمایشگاه مکرمه بیکار بود، تعدادی تست به آزمایشگاه ارسال شد و بنده اون حس نکبت و انگل بودن و با احساس مفید بودن جایگزینش کردم.

در حال حاضر مشغول انجام وظایف محوله برای تعیین بودجه براساس برنامه های خودم در سال 94 هستم البته که در کنار وبگردی و خوندن دوستای عزیزم

یکی از بچه های خط پاشده با یه فلاکس صورتی اومده آزمایشگاه و میگه خانوم مهندس براتون چایی آوردم :) چایی زعفرونی با زعفرون اضافه برای حال دادن به ماااا :)

منم که از خوشحالی بال در آوردم.کسایی که تو شرکتهای بسته و جو سنگین کار کرده باشن میفهمن چه موهبتیه داشتن همکارهای به غایت مهربون. جای قبلی که کار میکردم مزایای خوبی داشت.مثلا روز زن نیم سکه میدادن بهمون و به مناسبتهای دیگه هم همیشه کارت هدیه ها به مبالغ خوشحال کننده ولی جوش به قدری سنگین بود که هیشکی چشم نداشت بغل دستیشو نگاه کنه...اینجا اما از اون حال دادنها خبری نیست اماااا از این حال دادنهایی که بتون گفتم تا دلت بخواد...یه روز یکی برات از باغشون سیب میچینه میاره...آبدارچی یه واحد دیگه زنگ میزنه که فلانی چای دارچین دم کردم بیا تا تازه دمه،یا برات اختصاصی ماست و پونه درست میکنه....ولی جای قبلی یه بار رءیس تحقیق و توسعمون بله رئیس...به جناب آبدارچی فرمودن چرا قوریو نمیشوری ماهی یه بار و همش چای دم میکنی تو اون کثیفه داد کشیدن جناب آبدارچی که هرکی ناراحته چای نخوره :/

بگذریم.... روز زنو میگفتم .شرکت محترممون به روی مبارکش نیاورد که روز زنی در کار بوده و منم پررووووو صب چند بار پشت در اتاق مدیر عامل با ولوووم بالا به کلیه همکارا اعم از خدمه، منشی، مدیر اداری ...بقال ...چقال  و هرکی راه رفت روز زنو تبریک گفتم بلکه جناب مدیرعامل کمی شرمنده بشه و بیاد بگه دخترم منم الان میگم بتون یه مبلغ ناچیزی هدیه بدن بلکه دست از سر کچلم برداری ولی هنوز که هنوزه افاقه نکرده

 

** اصلا اینجارو کسی میخونه ؟؟؟

*** سال تموم شد و هنوز برنامه اهداف سال 94م تکمیل نشده....آهای اگه کسی اینجارو میخونه بیاد به من مشاوره فکری بده